صبر و شکیب دیده و جان و دلم از او
غافل کسی که می شمرد غافلم از او
از برق یک نگاه دو حاصل برم زعمر
گردیده کام دیده و دل حاصلم از او
بندم ز ناله دست فلک از شکست دل
ترسم که حل شود بغلط مشکلم از او
آخر مرا به سیر بیابان برد اسیر
سیلاب اشک خویش که پا در گلم از او