با خون دل غبار خطش را سرشته ایم
مکتوب تازه ای به محبت نوشته ایم
طوفان ز ابر گریه ما جوش می زند
تخم چه آرزوست که در سینه کشته ایم
در جبهه سجده بت و در دل خیال دوست
ظاهر برهمینم و به باطن فرشته ایم
ما را به نکهت چمن رنگ و بو چه کار
چون لاله داغ آتش حسن تو گشته ایم
هرگز اسیر یک قدم از دل نمانده ایم
ما اختیار خود به غم دوست هشته ایم