آن را که من زمال جهان محتشم کنم
بخشم لباس دردی و داغی کرم کنم
دیوانگی جواب سلامم نمی دهد
زین بیشتر بگو زتعین چه کم کنم
از بسکه خاطرم ز دو عالم رمیده بود
فرصت نشد که سیر دیار عدم کنم
گر خشم دوست قابل دوزخ شناسدم
لطفش به خاطر آرم و سیر ارم کنم
مستم دعای بی اثر از من غنیمت است
صوفی نیم که رزق کسی بیش و کم کنم