بس که خود را بسته دام بلا می خواستم
محنت آسایش درد از دوا می خواستم
یاد آن ذوق شهادت کز هجوم بیخودی
زخم تیغ از سایه بال هما می خواستم
ما و عشق دوست می گشتیم در صحرای دل
سرزمینی بهر طرح کربلا می خواستم
تا نمی ماندم زگرد توسنش همچون غبار
اینقدر همراهی از باد صبا می خواستم