سر و برگ هر شمع یا گل ندارم
دل صبر (و) تاب تحمل ندارم
نه سودای آهی نه شوق نگاهی
ندارم دماغ تغافل ندارم
منم خاک ره گشته سرزمینی
که از آسمان هم تنزل ندارم
چرا تنگدستی کند پایمالم
توکل مگر بر توکل ندارم
ز گلهای اظهار جو می گریزم
اسیرم من ابرام بلبل ندارم