بحر وجود محشر موج و حباب گیر
قطع نظر ز دل کن و عالم خراب گیر
از تشنگی گداخته دلها نظاره کن
عطر گلاب چاره ز موج سراب گیر
از ضعف دل بمیر و مکش منت کسی
از دود آه قوت بوی گلاب گیر
رنگ شکست دل ز رخت می شود عیان
مگشا لب شکایت و جام شراب گیر
یا جمع و خرج دفتر عالم در آب ریز
یا هر نفس که می کشی از دل حساب گیر
صید دل رمیده به افسون نمی شود
فتراک برق ساز(و) کمند از شهاب گیر
کس از شکست خویش ز دام فنا نجست
خود را مگیر ذره فزون ز آفتاب گیر
گر صدق نیت از نفست جوش می زند
از دل کن استخاره و بر کف کتاب گیر
همچون اسیر خنده زنی تا به مهر و ماه
ساغر ز نقش پای سگ بوتراب گیر