خوابم شده تا سرمه بیداری توفیق
صبح از شب من می طلبد یاری توفیق
محراب نیازی شده هر موج سرشکم
تا قبله دل گشته مددکاری توفیق
در سایه مژگان تو بر بال کند ناز
پرواز دل ما ز هواداری توفیق
از ننگ غبارم به گلستان ننشیند
دستم گل دامان سبکباری توفیق
در کعبه قدح جوید و در میکده تسبیح
خوش آنکه شود مست ز هشیاری توفیق
بی ساخته شد کار و خدا ساز برآمد
آبادی ویرانه معماری توفیق
یکرنگ وفا باش در آیینه دل کن
سیر چمن معنی و گلکاری توفیق
در میکده نسبت دل تا چه نظر دید
ساغر زند اندیشه ز سرشاری توفیق
در پیرهن افشانده گلاب از مژه ام صبح
در خویش نگنجید ز بسیاری توفیق
بی نکهت کویت چمن شوخ نخندد
کافر نشوی در خم بیزاری توفیق
شایستگی اینهمه دل داشت به طالع
شد خاک نظر کرده همواری توفیق
دیوانه اسیر تو چه اقبال شکار است
خندید دو عالم ز پرستاری توفیق