گر چه سودای تو یک عمر به سر داشته ام
بیخودم بیخود اگر از تو خبر داشته ام
مژه واری قدم از دیده برون نگذاری
گر بدانی چقدر پاس نظر داشته ام
یافتم عمر ابد از نگه باز پسین
حسرت روی تو آیا چقدر داشته ام
من و پروانگی بزم وصالت فریاد!
که چراغانی از افشاندن پر داشته ام
دیده را بسته ام آیین پریخانه ببین
نقشی از خاک سر کوی تو برداشته ام