نه همین نامه چو شمع از خبرم می سوزد
که چو پروانه پر نامه برم می سوزد
پر طاوس کشد سایه آن جلوه به خاک
هر قدم شوق به رنگ دگرم می سوزد
انتظارت نشود سرمه کش دیده کس
این چراغی است که از چشم ترم می سوزد
عضو عضوم سبق سوختن از هم گیرند
جگر از سینه ودل از جگرم می سوزد
هست در هر دو جهان داغ تو سرمایه من
هر کجا می روم آتش به سرم می سوزد
شمع بالین من امشب قد دلجوی کسی است
دل خورشید ز رشک جگرم می سوزد
نکند خواب اجل تیره سرانجام اسیر
شمع دیدار کسی در نظرم می سوزد