تا دل مست تو را داغ وفا بخشیدند
جرم صد میکده از نیم دعا بخشیدند
بیکسی قرعه اقبال سلیمانی زد
جای خاتم دل شوریده به ما بخشیدند
بر سر شمع زند دسته گف فیض سحر
تا به پروانه ما بال هما بخشیدند
هستی و نیستی اقلیم تبهکاری بود
جرم ما را زکجا تا به کجا بخشیدند
دوستان سینه صاف آینه توفیق است
جرم ناکرده ما را به وفا بخشیدند
شعله خوی تو هر لحظه به رنگی می سوخت
پر طاوس به خاکستر ما بخشیدند
مشت خاکستر ما سرمه دل ساز اسیر
روشنایی است که در راه خدا بخشیدند