گل پژمرده، رنگی غیر حسرت بر نمی دارد
دل افسرده، داغی جز خجالت بر نمی دارد
شهید جلوه او خاطر آسوده ای دارد
که خوابش سر ز بالین تا قیامت بر نمی دارد
ندانم چون کریم از خجلت سائل برون آید
دلی تا خون نگردد رنگ منت بر نمی دارد
دل دیوانه از قید عالم رسته ای دارم
که ناز مهر و تمکین عداوت بر نمی دارد