دامان پاک عاشق و برگ سمن یکی است
خاکستر وفا و عبیر چمن یکی است
هر جا که هست در قدم یار خوشنماست
سروی چو نیست رونق دشت و دمن یکی است
از وصل در گدازم و از هجر در خمار
بیدرد را گمان که مگر درد من یکی است
دلتنگی و بیهده کردی شکار او
قدر گداز و قیمت دل سوختن یکی است
من محو جلوه گشتم و او مست یار اسیر
نازم به دولتی که دل یار و من یکی است