دیده ام یک مژه آرام به خوابی ننوشت
که خیالی به دلم حکم عتابی ننوشت
دفتر عمر سپردیم به بی پروایی
جمع و خرج دو جهان را به حسابی ننوشت
سخن عاشق دیوانه چه گفتن دارد
نیست طفلی که در این مسئله بابی ننوشت
ثبت دل ساخت سروش نفس هر که شنید
نام ما بود که بر پشت کتابی ننوشت
دلم از دیدن مکتوب تو جان کرد نثار
بی تکلف چه خوشاینده جوابی ننوشت
دل بیدرد من اوقات جنون ضایع کرد
نیست بحری که به هر موج حبابی ننوشت
کسی از شرع ملامت نشد آگاه اسیر
که به دیوانه سؤالی و جوابی ننوشت