از راز محبت که گلی جز خطرش نیست
آن گشته خبردار که از خود خبرش نیست
تأثیر هوس در گرو گفت و شنید است
عاشق دل پیغام و دماغ خبرش نیست
هر شور تغافل نمک زخم نگاهی است
حرف است که بر حال اسیران نظرش نیست
تا کی بگدازیم در آن بزم ز غیرت
گر گل شده پروانه غم بال و پرش نیست
مکتوب اسیرت نفس باز پسین است
یعنی که بجز قاصد جان نامه برش نیست