نام دل بردن به غیر از یاد دلبر هیچ نیست
دیدن آیینه جز عکس سکندر هیچ نیست
عمر ضایع کرده ما را چو اوراق نفس
گر بگردی غیر یک حرف مکرر هیچ نیست
بی نیازان عالم دیگر مسخر کرده اند
از هما زیر نگین بر سایه پر هیچ نیست
خواب می بینی که درد آشام هستی گشته ای
چشم تا وا کرده ای این نشئه در سر هیچ نیست
گر صدایی می کند کوس از تهی مغزی پر است
شوکت آوازه طبل سکندر هیچ نیست
ذره ای چون شد غبار آلوده بینش صفی است
گر شکافد گرد از آثار لشگر هیچ نیست
استخوانی را که می بیند دلش پر می زند
از هما در عالم تجرید کمتر هیچ نیست
روزی موری کجا در قحط همت کم شود
گر نباشد دانه رزق مقدر هیچ نیست
اضطراب شوق زلفت نامه را پر می دهد
پیش پرواز دلم بال کبوتر هیچ نیست
سیر چشمی هم ندارد اینقدر مالش اسیر
معنی آزادگی شکر است دیگر هیچ نیست