کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    شمع راز من ز سیمای نگفتن روشن است
    اضطرابم از شکوه آرمیدن روشن است
    ای نقاب عارضت دلکش تر از دیدارها
    شوخی حسن تو در چشم نهفتن روشن است
    خار خشکم را خیال شبنمی سازد بهار
    همت دریا جوانمرد است بر من روشن است
    آفتاب بی زوال بی نیازی ذره ای است
    ابر اگر گیرد فلک را چشم روزن روشن است
    پیچ و تاب انتقام دل فراموشی بس است
    جوهر شمشیر کین ما به دشمن روشن است
    سیر چشمان را بخیلان راحت جان خوانده اند
    از نسیم ما چراغ عیش گلشن روشن است
    هر چراغی کز غبار شهرت حاتم فروخت
    بی نیازان تو را از باد دامن روشن است
    پرتو نور چراغ دل به صبحی می کشد
    شمع اگر خضر است تا هنگام مردن روشن است
    شیشه ام را از گداز کوره دل ساختند
    راز سنگ خاره در آیینه من روشن است
    شبچراغ دیده بیدار دارم چون اسیر
    از دل شبها فروغ گوهر من روشن است

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha