با سمند تو مگر مه به گرو تاخته است
که ز رفتار فرومانده و دل باخته است
بنویسید به صیاد ز خون دل من
که گرفتاری مرغان قفس ساخته است
در گلستان به چه رو چهره تواند گشتن
گل که در پیش تو صد جا سپر انداخته است
کی شود از غمت افسرده که این سینه گرم
بهر مرغ دل از آتش قفسی ساخته است
گر نگنجد به دلم غیر خیالت چه عجب
آنکه این آینه را ساخته پرداخته است
بهر مرغ دلش از سینه صد چاک اسیر
زخم شمشیر تو طرح قفس انداخته است