اقلیم درد را سحر و شام دیگر است
مستان عشق را رم و آرام دیگر است
عنقا به زور بال تجرد بلند شد
بی قید نام و ننگ شدن نام دیگر است
دردسر خمار ندارد شراب عشق
دل مست ساقی دگر و جام دیگر است
سرسایه ای چو سایه تیغ تو جست اسیر
او را در این دیار سرانجام دیگر است