آتش زدی به لاله، عذار اینچنین خوش است
گل گل شدی ز باده، بهار اینچنین خوش است
بی او تمام وصلم و با او تمام هجر
الفت میان عاشق و یار اینچنین خوش است
سیماب باج می دهم و بیخودی خراج
صبر اینچنین خوش است و قرار اینچنین خوش است
گردش به بوی گل سبق جلوه می دهد
دل صیدگاه او که سوار اینچنین خوش است
صوفی که منع باده کشان می نمود دوش
زد چند دور و گفت مدار اینچنین خوش است
گاه از نگاه و گه ز تغافل روم ز دست
مستی چنین خوش است و خمار اینچنین خوش است
بوی تو از غبار سمندش به باد رفت
ای گل پیاده شو که سوار اینچنین خوش است
مستیم و بیقرار و اسیر نگاه یار
الحق نشاط سیر و شکار اینچنین خوش است