آنچه از ما می کشد حیرانی ما روز و شب
کی خجالت می کشد از دست سودا روز و شب
عکس او طفلانه با آیینه بازی می کند
چون گرفت آرام در چشم و دل ما روز و شب
هرزه گرد است آسمان یکدم نمی گیرد قرار
می کند اسراف عمر از کیسه ما روز و شب
امتیاز خوب و زشتی نیست در زیر فلک
غرقه را یکسان بود در قعر دریا روز و شب
نور و ظلمت پرده دار خلوت صبحند اسیر
کی دویی دارد به چشم مرد بینا روز و شب