شکست رنگ مرا رنگ همچو مهتابش
ربود خواب مرانرگس گرانخوابش
میان برهمن وبت حصار سنگ کشد
نظر فریبی ابروی همچو محرابش
عقیق خون مسیحا به زیرلب دارد
هنوز تشنه خون است لعل سیرابش
خلیل کو گل ازان روی آتشین چیند؟
کجاست خضر که بیند به عالم آبش ؟
به جامه خانه گردون نظرسیاه مکن
حذر،که گرد رخ اخگرست سنجابش
محیط عشق محال است آرمیده شود
به تیغ موج بریدند ناف گردابش
هنوز مست غرورست چشم او صائب
نکرده سبزه خط زهر درشکر خوابش