کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بر دشمنان شمردم عیب نهانی خویش
    خود را خلاص کردم از پاسبانی خویش
    خلق محمدی رابا زر که جمع کرده است؟
    یارب که برخورد گل از زندگانی خویش
    ازتیشه حوادث از پای درنیایم
    پشتم به کوه طورست از سخت جانی خویش
    درپیش چشم من گل خندید،سوختندش
    چون صرف خنده سازم عهد جوانی خویش
    از فیض خامشیهاست رنگینی کلامم
    چون غنچه صد زبانم از بی زبانی خویش
    خون من و می لعل بایکدیگر نجوشند
    چون گل عزیز دارم رنگ خزانی خویش
    از طاق دل فکنده است آیینه را غرورش
    خود هم ملال دارداز سر گرانی خویش
    دیدم که خاطرگل از من غبار دارد
    چون شبنم سبکروح بردم گرانی خویش
    در دشت با سرابم در بحر یار آبم
    چون موج در عذابم از خوش عنانی خویش
    صائب ز کاردانی در دام عقل افتاد
    اینش سزا که نازد برکاردانی خویش

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha