آمد بهار و شد در و دیوار لاله رنگ
از جوش لاله شیشه پرباده گشت سنگ
از بس کشید ابر به برتنگ باغ را
میدان خنده بردهن غنچه گشت تنگ
باغ از بنفشه رخسار یوسف است
گردیده از تپانچه اخوان کبود رنگ
بتخانه فرنگ کن از باده مغز را
اکنون که گشت روی زمین صورت فرنگ
مطرب چه حاجت است کسی را که می زند
بر سنگ خاره شیشه ناموس بی درنگ
چون سرو می کند به نظر جلوه گردباد
از بس زدود دامن صحرا ز سینه زنگ
صائب درین دو هفته که گل جوش می زند
چون داغ لاله باده لعلی مده ز چنگ