ز جوش سینه حرف آفرین میخانه خویشم
ز معنیهای رنگین باده پیمانه خویشم
نیم پروانه تا برگرد شمع دیگران گردم
که من از شعله آواز خود پروانه خویشم
حجاب از خوبی کردار گردیده است گفتارم
به خواب غفلت از شیرینی افسانه خویشم
ز خلوت حلقه صحبت مرا بیرون نمی آرد
که در هر جا که باشم چون کمان در خانه خویشم
ز نعمتهای الوان بوی خون آید به مغز من
درین مهمانسرا قانع به آب و دانه خویشم
نیم ثابت قدم در کفر و ایمان از دو رنگیها
گهی بیت الحرام خویش و گه بتخانه خویشم
ز جوی شیر کردم تلخ بر خود خواب شیرین را
خجل چون کوهکن زین بازی طفلانه خویشم
ز بار دل سبک سازم اگر دوش دو عالم را
همان در زیر بار همت مردانه خویشم
چو خون شد مشک ممکن نیست دیگر بار خون گردد
عبث در فکر اصلاح دل دیوانه خویشم
ز قحط حسن با سوز دل خود عشق می بازم
درین وحدت سرا هم شمع و هم پروانه خویشم
ربوده است آنچنان فکر و خیال او مرا صائب
که در صحبت همان در خلوت جانانه خویشم