هر چند ز پیراهن بحرست کلاهم
مانند حباب است نظر پرده آهم
در پرده بخت است نهان روشنی من
چون برق گرفتار درین ابر سیاهم
افتاده تر از قطره سنجیده اشکم
پیچیده تر از مصرع برجسته آهم
هر تار من از نور یقین مد نگاهی است
تا همچو کتان ریخت ز هم پرتو ماهم
چشم کرم از ابر ترشروی ندارم
مشتاق شکر خنده برق است گیاهم
چون برق سبکسیر، شود بال و پر من
ریزند اگر خار جهان بر سر راهم
غافل که فزون می شود آب گهر من
اخوان سیه دل که فکندند به چاهم
چندان که درین بادیه چون چشم پریدم
حاصل نشد ازخرمن دو نان پرکاهم
چون سرو به یک مصرع موزون که رساندم
از برگ فزون است درین باغ گناهم
از منت خشک چمن آرا جگرم سوخت
هر چند ز بال و پر خود بود پناهم
از بس که عنانداری اندیشه نکردم
چون زلف پریشان به هم افتاد سپاهم
زان روز که صائب شدم آشفته آن زلف
پیچیده تر از رشته آه است نگاهم