کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    همتی یاران که جوشی از ته دل می زنم
    می شوم طوفان، به قلب عالم گل می زنم
    موج بیتابم عنانداری نمی آید زمن
    بی تأمل سینه بر دریای هایل می زنم
    نیست از شوق رهایی بیقراریهای من
    بهر مردن دست وپا چون مرغ بسمل می زنم
    می زند بهر شکستن دل همان بر سینه سنگ
    سنگ عالم را اگر بر شیشه دل می زنم
    پی به عیش بی زوال تلخکامی برده ام
    کاسه چون چشم تو در زهر هلاهل می زنم
    زلف جوهر را به باد بی نیازی می دهد
    این تغافلها که من بر تیغ قاتل می زنم
    تیشه فولاد می گردد به قصد پای من
    در طریق عشق هر گامی که غافل می زنم
    بحرم اما جان برای خاکساران می دهم
    بوسه در هر جنبشی برروی ساحل می زنم
    وصل نتواند مرا صائب ز افغان بازداشت
    چون جرس فریادها در پای محمل می زنم

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha