کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    درخون نشستم از نفس مشکبار خویش
    چون نافه عقده ای نگشودم زکار خویش
    انجم به آفتاب شب تیره را رساند
    دارم امیدها به دل داغدار خویش
    تا یک دل گرفته بود دربساط خاک
    چون تاک عقده ای نگشایم ز کار خویش
    انصاف نیست گرد یتیمی شود غریب
    ورنه شکستمی گهر آبدار خویش
    از وقت تنگ،چون گل رعنا درین چمن
    یک کاسه کرده ایم خزان و بهار خویش
    سنگ تمام درکف اطفال هم نماند
    آخر جنون ناقص ما کرد کارخویش
    دارد مرا ز دولت بیدار بی نیاز
    شمعی که دارم ازدل شب زنده دار خویش
    صائب چه فارغ است زبی برگی خزان
    مرغی که در قفس گذراند بهار خویش

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha