کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    حسن توغافل است ز قدر و بهای خویش
    آیینه راخبر نبود از صفای خویش
    چون شمع تا به خلوت او راه برده ام
    صد بار دیده ام سر خود زیر پای خویش
    آمیخته است مستی و مستوریم به هم
    افکنده ام به گردن مینا ردای خویش
    ازهاله مه به حلقه ماتم نشسته است
    شرمنده است پیش رخش از صفای خویش
    ازبس که دل زدیدنت از جای رفته است
    تا روز باز خواست نیاید به جای خویش
    از بس به کار ماگره افکنده اند خلق
    پهلو تهی کنیم ز بند قبای خویش
    تا چند پاسبانی عیب نهان کنم ؟
    یکبار پرده می کشم از عیبهای خویش
    رفتم که حلقه بردر بیگانگی زنم
    شاید به این وسیله شوم آشنای خویش
    صائب مقیم گلشن فردوس گشته ام
    تا محو کرده ام به رضایش رضای خویش

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha