«اسمعوا منی، یا اولی الالباب »:
همه لبند و دوست لب لباب
همه در وقت آشکار و نهان
این حکایت کنند چنگ و رباب
هرچه بشنید در میان آرد
بهمان وصف عود در مضراب
جز تو کس نیست از ظهور و بطون
بهمین شد تمام فصل خطاب
ما بمحبوب راز می گوییم
«اغلق الباب، ایهاالبواب »
سخنی می رود ز شوق درون
این سخن را بذوق جان دریاب
سخن از روی و زلف او گویم
قصه روشن و شب مهتاب
هر زمانی ندا رسد از غیب:
دل مبندید در رباط خراب
قاسمی روی بر زمین دارد
رو ازین خسته فقیر متاب