آن یار چو ناگاه ببازار برآمد
از هر طرفی مشرق انوار بر آمد
ناگاه تجلی جلالی اثری کرد
از روزنه روز شب تار برآمد
از خانه برون آمد و در خرقه نهان گشت
ناگاه بسر حلقه ابرار برآمد
منصور کجا بود؟ و ندانم که کجا بود
آن دم که «اناالحق » ز سر دار برآمد
وصفش نتوان گفت،که از دیده نهان شد
با خرقه برون رفت و بزنار برآمد
جانم همه از کار جهان پیچ و گره بود
چون روی ترا دید،همه کار برآمد
چون روی ترا زلف تو پوشید، بناگاه
از جمله جهت نعره ستار برآمد
ما منتظر دولت دیدار تو بودیم
ناگه علم وصل ز کهسار بر آمد
قاسم، نتوانی که دگر گوشه گزینی
چون نور رخش از در و دیوار برآمد