پهلوی خوان بسر کوی حبیب آمده ایم
بهر درمان دل خود بطبیب آمده ایم
این هم از وصل تو افتاد که ناگاه امروز
بسرکوی غم از جور رقیب آمده ایم
هرکسی قسم و نصیبی ز تو حاصل دارند
ما چنین واله غم بهر نصیب آمده ایم
ما جوی از غم عشقت بدو عالم ندهیم
از ازل عاشق و هشیار و لبیب آمده ایم
روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهیم
که بدیدار تو امروز غریب آمده ایم
ما بصورت بتو نزدیک و بمعنی نزدیک
منت از دوست که با یار قریب آمده ایم
قاسمی روی ترا دید دل از دست بداد
چون بدیدار تو خوش حال و نجیب آمده ایم