ز حد گذشت حکایت ز قصه دوری
بشرح راست نیاید حدیث مهجوری
بیار، ساقی، ازان باده ای که در جامست
که جان ما بلب آمد ز رنج مخموری
طهارت دو جهان را اگر بدست آری
چو درد عشق نداری، هنوز مغروری
بغیر عشق خدا هرکه راه می جوید
کمال علت او از کریست، یا کوری
بگو بشیخ که: بسیار ازین قبول ملاف
که ترک فرصت وقتست طوق مشهوری
اگر تو جرعه ای از جام جم بدست آری
هزار قیصر و خاقان، هزار فغفوری
شراب کهنه چو خوردی، بگو ز سر قدم
که نیک دور بود شان مست و مستوری
بجان مستان، کین یک سخن ز من بستان :
غلام شاه عرب شو، اگرچه طیفوری
بقاسمی دو سه جام از کرم عطا فرمای
شراب ناب «اناالحق » ز جام منصوری