چو زنان،مباش قانع،ز جهان برنگ و بویی
بزن، ای پسر، چو مردان، قدمی بجست و جویی
که جهان شراب خانه است و درو شراب کهنه
بکش این شراب کهنه، تو بهر زمان، بنویی
من ازین خمار مستی نه چنان شدم که هرگز
بخودم بود مجالی،بخدا،بهیچ رویی
همه آب خواره بینی، که ز ما کنند مستی
اگر آب خواره سازند ز خاک ما سبویی
نرسد بهو، هرآنکو که ز انقیاد خود را
نکند فدای چوگان، بهوای هو چو گویی
همه آبروی زاهد بر خلق باد باشد
که ز خاک آستانش نرسد بآبرویی
کم زهد گیر، قاسم، که ازین شراب خانه
بمشام جان زاهد نرسیده است بویی