چندان که گفتم: خاطر مرنجان
رنجید و رنجانید آن شاه خوبان
با آه سردم، با روی زردم
سر در بیابان، مانند باران
آشفته حالم، بی پر و بالم
پیوسته نالم، مسکین غریبان!
چندان که گویم، نامش چه گویم؟
ماه منور، شمع شبستان
مانند رویت وردی ندیدم
مانند قدت سروی خرامان
همراه زاهد چون نیست ممکن
بخش قلندر راه بیابان
هرکس بوصفی این راه رفتند
قاسم فنا شد در عشق جانان