تا گرد ماه سنبل مشکین نهاده ای
بس داغها که بر دل مسکین نهاده ای
بر عارض تو زلف سمن سا چه حکمتست؟
یعنی بجنب فاتحه آمین نهاده ای
از بهر غارت دل و دین شکستگان
بر سیم تر کلاله زرین نهاده ای
کحلیست نوربخش خیال جمال تو
در پردهای چشم خدا بین نهاده ای
جانها حیات یافت ز حسن کلام تو
در زیر لب چه شیوه شیرین نهاده ای
آن جان نازنین تو بر روی دل فروز
طغرای مشک بر گل و نسرین نهاده ای
فریاد جان قاسمی از آسمان گذشت
زین جورها که پیشه و آیین نهاده ای