آیینه تیره شد، ز چه تیره است آینه؟
چون رو بروی دوست ندارد هر آینه
مرآت دل بمصقله ذکر پاک کن
تا روی دوست را بنماید معاینه
«جف القلم بما هو کاین » تمام شد
تفصیل یافت صورت اجمال کاینه
دوشینه شب که اول شب بود و عید بود
آن غازی من آمد «یاریم سراینه »
کردم سلام گرم و زدم بوسه بر رکاب
«هیچ التفات قلمادی اول شه گداینه »
هرکس ز کوه «کون » صدایی شنیده اند
آواز یار غار شنیدم «صداینه »
خوشدل شدم ز مغلطه آن مراد دل
جانم نجات یافت ز هجران باینه
می خواستم بکوی تو آیم بپای بوس
ره نیک دور بود و مرا زور پای نه
گفتم که: قاسمی بجمال تو یافت راه
در خنده رفت یار گرامی که:«های نه »