عزت عشق بود غیرت یار
که ندادند منکران را بار
بسط بحر حیات عرفان بود
که گشادند کافران زنار
دار را چون بدید گفت حسین:
«لیس فی الدار غیرنا دیار»
چند از افسانهای نو و کهن؟
پیش ما این سخن میآر و می آر
فقر یعنی فنای صرف کند
نقد قلب ترا تمام عیار
چون عیارت تمام گشت، تمام
تاج بر سر نه و علم بردار
تا بکی بر کنار بحر محیط
تشنه و زار همچو بوتیمار؟
در سماع خدای دست افشان
که جهان را بتست استظهار
قاسمی از کجا و زاهد خشک؟
یا الهی، بلای بد وادار