هر که هشیار درین دیر مغانش مگذار
سر تسلیم ندارد، سرش از تن بردار
من همان لحظه بدریای یقین تو رسم
که دلم ابر کرم گردد و چشمم در بار
ساقی، از روز ازل بنده مسکین توایم
دفع مخموری ما جام رها کن، خم آر
هر کسی را ز شرابات خدا بخش رسید
زاهد آمد که: مرا بخش ولیکن خروار
هر که منصور شد، او جام «انالحق » برداشت
چون تو منصور شدی جام «انالحق » بردار
گر ز مستان حقی، در ره تحقیق و یقین
باده می نوش ولی کاسه مستان مشمار
قاسمی، در دو جهان بر خور از آن یار نکو
تا نهم نام تو در هر دو جهان برخوردار