از دولت دیدار تو دل را غم جان نیست
جان را ز غم عشق تو پروای جهان نیست
در کوی تو گمشد پی عشاق بیک بار
آن جا که تویی از دو جهان نام و نشان نیست
زهاد، مگویید که: ما از همه بهتر
گر زانکه کم آیید کمالی به از آن نیست
صوفی، که کشد باده صافی بصبوحی
مستست ولی در صف ما درد کشان نیست
در چارسوی عقل غم سود و زیانست
در حلقه عشاق بجز امن و امان نیست
بستان حق را ز جهان، خواجه فلانی
زان پیش که آوازه برآید که: فلان نیست
گفتم: سرمن خاک رهت، گفت که: هیهات
قاسم، سر خود گیر که ما را سر آن نیست