باز دست عشق عقلم را گریبان میکشد
باز جان سوی حریم عز سلطان میکشد
باز در خم خانه وحدت ز جام معرفت
روح پاکم جرعه ها چون بحر عمان میکشد
باز جوهرهای عرفان راز گنج «کنت کنز»
لطف محبوب ازل در رشته جان میکشد
با وجود ملک معنی هر زمان خط عدم
کلک همت بر سواد ملک خاقان میکشد
باز بر دیوان بی باکی ذل و جرم من
دست لطف لایزالی کلک غفران میکشد
باز از صف نعال پاس فضل لایزال
جان ما را بر سریر صدر انسان میکشد
در سرای وصل جانان قاسمی را بار داد
زانکه دیرست او که بر دل بار هجران میکشد