تا که از جور زمان بر جگرم ریش رسد؟
حق بفریاد دل خسته درویش رسد
من ز بیگانه نترسم،که درین راه مرا
هر بلایی که رسد از قبل خویش رسد
یارب،این عشق بلاییست،ندانم چه بلاست؟
هر چه پرهیز کنم تیر بلا پیش رسد
دل،که درحال بلا ثابت و راسخ باشد
چونکه معنیش تمام آمد دعویش رسد
چون نمیرم؟که درین آتش غم میسوزم
تیر هجران تو بر جان غم اندیش رسد
دل و جان را بتو دادیم،هم از روز ازل
راضیم از تو،اگر مرهم،اگر نیش رسد
آتشی بود که در خرمن جانها افتاد
وقت آنست که با قاسم دلریش رسد