در نهان خانه وحدت قمری پنهان است
که همو جان جهانست و همو جانانست
هیچ جا نیست وزو هیچ محل خالی نیست
عقل حیرت زده در شیوه او حیرانست
پیش ما قاعده اینست، مسلم دارید
هر گدایی که ز کوی تو رسد سلطانست
دلم از دست ببردی و بهجران دادی
داستان من شوریده ازین دستانست
گر بصدنامه نویسم صفت مشتاقی
اشتیاقم بملاقات تو صد چندانست
رسم آشفتگی و وصف پریشانی ها
بی خطا چین سر زلف ترا در شانست
قاسم از شیوه سودای تو شوریده دلست
دل سودا زده با عشق تو جان در جانست