نرم شد از خواب غفلت بستر سنگین ما
باشد از مغز سر ما پنبه بالین ما
کرده ایم از خانه بردوشی اقامت را وداع
گردباد دامن صحرا بود تمکین ما
آستین عمریست از سیر چمن افشانده ایم
نیست کم از غنچه گل دامن پرچین ما
خصم را بر خاک عاجز نالی ما می کشد
سرخ رو آید به میدان خنجر چوبین ما
سیر چشمی های ما از دانه های اشک ماست
آسمان را داغ دارد خوشه پروین ما
نفس سرکش عاقبت انداخت ما را در بلا
کرد آخر کار خود را دشمن شیرین ما
بر سر منبر بود آواز ناصح را اثر
نیست همچون واعظان ته چوبکاری دین ما
در پس آئینه دل سیدا تا خفته ایم
چشم پوشیدست از ما دشمن خودبین ما