از خزان محفوظ کن یارب گلستان مرا
آب ده از جویبار خضر بستان مرا
بند بند من ز سستی از پی پاشیدنیست
استخوان بندی کرم فرما نیستان مرا
کلبه ام را ماهتابی ده ز نور معرفت
روشن از صبح سعادت کن شبستان مرا
تندرستی و حیات و قوت طاعت بده
پر ز نعمت های الوان کن سر خوان مرا
همچو گل سودا حواسم را مشوش کرده است
جمع کن چون غنچه اوراق پریشان مرا
پنجه ام را کامیاب از دامن امید کن
دور کن ازدست نومیدی گریبان مرا
نامه ام را شستشویی ده ز دریای کرم
کرده چشمم حلقه گرداب دامان مرا
بندگان نام تو را خوانند ستارالعیوب
روز محشر هم بکن پوشیده عصیان مرا
ای شفاده با تو روی آورده ام چون سیدا
درد را چون داده یی خود ساز درمان مرا