گر به کف مانند گل مشت زری می داشتم
در بغل چون غنچه گلبرگ تری می داشتم
راه دور عشق با مقراض پا نتوان برید
قطع می کردم من این ره گر سری می داشتم
آب می دادند چون دریا سخن های مرا
چون صدف گر در کف خود گوهری می داشتم
سبز شد همچون لباس خضر زنگار دلم
می شدم آئینه گر اسکندری می داشتم
مانده ام در خانه صیاد از بی قوتی
می شکستم صد قفس را گر پری می داشتم
می شدم شب تا سحر هنگامه آرایش چو شمع
پیش تیغش می نهادم گر سری می داشتم
چشم او را سیدا همکاسه می کردم به خود
گر به کف مانند نرگس ساغری می داشتم