در دل امشب شورشی چون صبح محشر داشتیم
بالشی زیر سر از بال سمندر داشتیم
بر سر ما پیش از این سودای آزادی نبود
در قفس دل بستگی ها بود تا پر داشتیم
وانکردیم از سر زلف تمنا عقده یی
عمرها چون شانه دست خشک بر سر داشتیم
بر سر مژگان ز سختی های دوران شد گره
قطره یی اشکی که ما در دیده تر داشتیم
دست از دامان ما کوتاه کن ای گردباد
سعی ها کردیم تا خود را ز جا برداشتیم
می کند تأثیر با فرزند امساک پدر
ما عبث چشم طمع بر آب گوهر داشتیم
سیدا در مجلس رندان لب ما تر نشد
پیش مینا ساغر خود را مکرر داشتیم