چهره افروخته همچون گل باغ آمدهای
ساغر باده به کف تازه دماغ آمدهای
چه کنم تا به لبت راه سخن بکشایم
تو که محجوبتر از غنچه باغ آمدهای
لالهزاری که دلم داشت خزان ساختهای
بهر غارتگریی گلشن داغ آمدهای
گشتهای برق و به پروانهام آتش زدهای
تند بادی شده بر قصد چراغ آمدهای
بلبل و فاخته را در قفس انداختهای
تا تو ای سرو گلاندام به باغ آمدهای
تیغ خونین به میان سوده الماس به مشت
زدهای زخم و به دل پرسی داغ آمدهای
سیدا بر سر اقبال خود از بخت سیاه
سایه انداخته همچون پر زاغ آمدهای