ای سرو مایل قد دلجوی کیستی
خم گشته از تصور ابروی کیستی
چون غنچه سر به جیب تفکر نهاده یی
چون گل دریده پیرهن از بوی کیستی
هر سو چو باد صبحدم آشفته می روی
در جستجوی نکهت گیسوی کیستی
نبشته بر رخ تو غباری ز مشک ناب
امروز خاکمال ز هندوی کیستی
آرام چون سپند نداری به هیچ جای
ای آفتاب سوخته روی کیستی
سر در پی غزال تو دارند آهوان
تو خود فریب خورده آهوی کیستی
شبها به دیده خواب نداری چو سیدا
قربان شوم بگوی دعاگوی کیستی!