صبا از خنده آن گل حدیثی گفت در گوشم
که همچون حلقه گرداب شد از گریه آغوشم
مرا گر محتسب از پای خم در پای دار آرد
سبوی باده رقصد چون سر منصور بر دوشم
غبار راه اگر چون گردباد از خود بیفشانم
فلک گردد نهان تا حشر زیر گرد پا پوشم
می پر زور من بردار از جا آسمانها را
به دوران رحم کن ای مدعی بگذار سرپوشم
چنان سرشار گفتم سیدا از می که در محشر
نوای صور نتواند کشیدن پنبه در گوشم