شبی که بوی گلت از هوا سراغ کنم
روم به باغ و ده انگشت خود چراغ کنم
ز دانه های سپند انتقام خویش کشم
ستاره سوختگان را چو لاله داغ کنم
ز شمع بزم تو تعلیم سوختن گیرم
چراغ میکده را رفته بی دماغ کنم
کشم چو غنچه سر خود به جیب هستی خویش
چه لازم است که کسب هوای باغ کنم
به بخت تیره خود افگنم نظر هر شام
ز روی خانه تماشای گشت زاغ کنم
چو سیدا جز از خویشتن نمی یابم
مگر بودایی مجنون روم سراغ کنم